یادش بخیر

[RB:Rozblog_Dynamic_Code] [RB:Rozblog_Js]

http://www.asemooni.com/img/Good-to-remember-.11.jpg
 
 
 
به من گفتی "بگو آ" نمی گفتم. لج کرده بودم

گفتی "این شکل را نگاه کن!" من اخم کردم.


ناگاه گره ی بغضم باز شد و تو دستم را گرفتی


و از کوچه باغ های جهل بیرونم کشیدی و به من


گفتی:"ببین آنجا چند ستاره هست؟" شمردن را به من آموختی


ومرا به میهمانی ستارگان بردی دست عاطفه ام


را گرفتی و اشک های سرگردانم را امان دادی


وبه من نوشتن آموختی.


یادش بخبر...من چقدر در خانه در نقش تو بودم.


خاک بازی به معلم بازی بدل شد و چقدر شیرین و


لذت بخش بود.


اینک تو نیستی، پس با یادتو در کوچه پس کوچه های


کودکی ام که هنوز در آن طنین صدای توست،


گام میزنم; کودکی هایی که پر است از بوی تراشه های


مدادرنگی ها و بوی کتاب فارسی; کودکی هایی که هنوز با آب بابا و


حسنک کجایی و ریزعلی فداکار است; کودکی هایی که هنوز آهنگ


گام های مصمم تورااز آن میشنوم، تو که برای همیشه درتمام


کوچه های حال و آینده ی من جاری هستی چرا که من هرجا که رسم


و هرجا که باشم، از توست رسیدنم و از توست آمدنم



  • نویسنده : Tahereh.Jalali
  • بازدید : 531بار
  • انتشار : پنج شنبه 24 دی 1394 - 20:44